اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ
الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ
بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ…
مُردم از دلواپسی بس که پریشان خاطرم
سایه ات تا بر سرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باشُ غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یاستار گوی
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
شاعر:قاسم نعمتی
این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد
مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد
زینبی آواره دارد جان زینب، بازگرد
درد وقتی چاره دارد جان زینب، بازگرد
وای از این سرزمین، شیر ربابت خشک شد
تیرهاشان را ببین، شیر ربابت خشک شد
داد زد شام دَهُم، ای وای میبینی چه شد؟
بچهها را کرده گم، ای وای میبینی چه شد؟
نعل تازه زیر سم، ای وای میبینی چه شد؟
وِیلَنا مِن بَعدُ کم، ای وای میبینی چه شد؟
گفت با طفلانِ در آتش، علیکم بالفرار
زود گیرد موی سر آتش، علیکم بالفرار
میزند روی سرش، دیگر نمیدانم چه شد
بوسه زد بر حنجرش، دیگر نمیدانم چه شد
خاک خورده معجرش، دیگر نمیدانم چه شد
مانده او با مادرش، دیگر نمیدانم چه شد
ناقهاش عریان، ولی جمع بنیهاشم نبود
با حرامی بود، اما اکبر و قاسم نبود
شاعر:حسن لطفی
*مثل فردا روزی این قافله
میاد به کربلا میرسه،ابی عبدالله فرمودند:یکی به من بگه این سرزمین نامش چیه؟ یه پیرمردی
اومد جلو،گفت:غاضریه بهش میگن،ماریه هم میگن…یکدفعه صدا زد: به این سرزمین کرب و
بلا هم میگن…امان از دلِ زینب…ای حسین….