عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

روضه و توسل به حضرتِ رقیه سلام الله علیها شبِ سوم ماهِ محرم سال ۱۳۹۷ به نفسِ حاج حسین سازور


یتیم باشی و حالت خراب دردسر است

میان دشت ببینی سراب دردسر است

 

به رویِ خارِ مغیلان دویده میفهمد

نبود مرهم بر التیام دردسر است

 

اگر که لب نزنی مدتِ مدیدی به آب

به پیشِ چشمِ تو نوشند آب دردسر است

 

شمارشِ ضرباتِ عدو به پیکرِ من

که گشته بی عدد و بی حساب درسر است

 

تمامِ نظمِ تنم را لگد بهم زده است

ورق ورق شده باشد کتاب دردسر است

 

کبود گشته رُخم بس که خورده ام سیلی

به پشتِ اَبر رود آفتاب دردسر است

 

چهل شب است که یک لحظه ام نخوابیدم

به رویِ محملِ عریان چو خواب دردسر است

 

*تو همۀ این چهل شب ،
یه دفعه رو محمل خوابم برد .. ای کاش اون شب نخوابیده بودم … از بس که اهل کاروان
خسته بودن اصلاً هیچ کسی نفهمید من افتادم رو خاکا .. قافله رفت رفت .. یه وقت دیدن
شترا دیگه حرکت نمی کنن … ساربان ها هر کاری کردن نتونستن قافله رو حرکت بدن رسیدن
خدمتِ امام سجاد آقاجان چه خبره؟ فرمود حتماً یه نفر جامونده از قافله … یکی صدا
زد رقیه رو نمیبینیم … گفتن آقاجان کجا دنبالش بگردیم ؟.. فرمود ببینید بابام کجا
رو داره نگاه میکنه
…*

 

چهل شب است که یک لحظه ام نخوابیدم

به رویِ محملِ عریان چو خواب دردسر است

 

هزار مرتبه شکرِ خدا که مویم سوخت

به مو بیفتد اگر پیچ و تاب دردسر است

 

نگاه کردنِ راسِ علی رویِ نیزه

ز راهِ دور برایِ رباب دردسر است

 

کجاست تا که تماشا کند عمو عباس

برایِ عمه نبودِ حجاب دردسر است

 

گذر زکوچۀ تنگِ یهود بیشتر از

کنیز گشتن و بزمِ شراب دردسر است

 

*بابا دیدم عمه م خیلی
خجالت می کشه .. همۀ بچه ها به عمه پناه می بردن اما یه وقتی پیش اومد دیدن عمه خمیده
خمیده دو دست رویِ سر گذاشته … بچه ها حلقه باز کردن ، زینب اومد بینِ دخترا نشست
.. لذا اون شب تو خرابه وقتی براش سرِ بریده آوردن .. گفت عمه جان امشب یه کاری میکنم
همۀ کاروان راحت شن از دستم .. دیگه برا کسی مزاحمتی نداشته باشم .. دیگه دردسری نداشته
باشم … همچین که سرِ بابا رو آوردن براش یه نگاهی کرد .. راوی میگه هی خیره خیره
نگاه کرد به سر .. هی تو دهانش میزد … دستشُ میگرفتن .. ببین با لب و دندانِ بابام
چه کردن … ای حسین
…*



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.