┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄
وبلاگ باب الحرم↶
┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄
حسین جان ای آبرویِ دو
عالم
نگین سلیمان به حلقۀ خاتم …
*یه نگاه به اون بدن پاره
پاره کرد صدا زد داداش :*
خداحافظ ای برادر زینب …
ای کربلا دلم برات تنگ
شده … شبایِ جمعه گودال چه خبره … یه مادری صدا میزنه بُنّی .. پسرم شنیدم آبت
ندادن مادر …
خداحافظ ای برادر زینب …
به خون غلطان در برابرِ
زینب …
*اول صدا زد باورم نمیشه
تو داداشِ منی … اما یه وقت لحنِ بی بی عوض شد … شبِ زیارتیِ ابی عبدالله …
یعنی میشه براتِ کربلامونو امضا کنن .. حسینِ من ؛ یادته میرفتیم زیارتِ قبرِ مادر
… تو یه طرف .. داداشم حسن یه طرف … نکنه سایۀ زینبُ نامحرم ببینه … یادته ؟
… اما داداش پاشو ببین دورِ زینبُ نامحرما گرفتن …*
مَحرم زینب ، ببین
نامحرمان گرده منن
من به صورت میزنم اینها
همه کف میزنن
حسین …. وای …..
*صدا زد داداش اگه اختیار
دستِ زینب بود تا دم جان دادن کنارِ بدنت میموندم … اما پاشو ببین با تازیانه
دارن منو از بدنت جدا می کنن ….*
ای حسین ……
……