عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

روضه و توسل احساسی و جانسوز ویژۀ شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سیدرضا نریمانی

خدانگهدار ،ای مهربونم

ای هم زبونم، چراغ
خونم

خدانگهدار، بانوی
خستم

از پا نشستی، از پا
نشستم

یادم نمیره، اون کوچه
و در

دیوار و مسمار، آتیش
و هیزم

یادم نمیره، تو گریه
کردی

من گریه کردم، میون
مردم

یادم نمیره، من که
یه روزی

با این دو دستم، خیبر
شکستم

یادم نمیره، همسایه
هامون

زُل میزدن به، طناب
دستم

گفتن علی، نظر شدی
،خندیدن

یکم شکسته تر شدی
،خندیدن

رد شدن از کنار من،
میگفتن

سلامتی پدر شدی،خندیدن


خدانگهدار، ای یار
جونی

هنوز برا من، تو پهلوونی

سرت رو پایین، چرا
گرفتی

نبینم اینجور، عزا
گرفتی

عیبی نداره بیا، خیال
کن

اصلا ندارم، هیچ زخم
و دردی

عیبی نداره، اشکاتو
پاک کن

 زینب نبینه، که گریه کردی

عیبی نداره، فدا سرتو

 اگه سرم خورد، گوشه ی دیوار

 

عیبی نداره، دیگه
گذشته

 هر وقت که خواستی، این میخ و بردار

ببین حسن ،رو زانوهام
خوابیده

دیده تو گریه میکنی
ترسیده

مادر براش بمیره،
خواب دید انگار

پریده از خواب و،
تنش لرزیده

از کوچه گفتن دردسر
داره

کی از حال حسن خبر
داره

شبا با گریه زیر لب
میگفت

مادر دلش خوش بود
پسر داره

از کوچه ی ما برو
برو

 دیگه نبینم تورو برو

 

علی مانده است رد
خون کوچه،چشم ما روشن

و این حیدر شکستن
را خودت بانو تصور کن

تصور کن علی را در
میان بغض این خانه

سکوتِ میخ و آهن را
خودت بانو تصور کن

کنارم باش تا آخر
،فلانی داشت می خندید

غرور تلخ دشمن را
خودت بانو تصور کن

 

*از امشب برات
بگم،غسل که تمام شد،کفن کردن که تمام شد،امیرالمؤمین یه نگاهی انداخت دید کسی نیست
کمکش کنه،گرچه امام صادق فرمودند:اینقدر بدن مادر ما فاطمه نحیف و لاغر شده بود،بعضی
ها میگن:امیرالمؤمنین یک تنه تابوت رو بلند کرد.اما این نکته ای رو که میخواهم بگم
علامه حسن زاده ی آملی نقل می کنند،میگه:امیرالمؤمنین صدا زد: حسن جان! برو سلمان رو
خبر کن بیاد کمک من باشه. سلمان میگه:تو خونه نشستم دیدم در خونه رو میزنند تا در رو
باز کردم دیدم امام حسن سر به دیوار گذاشته،سلمان بلند شو بیا می خواهیم مادر رو ببریم.
اومدم تو خونه ی علی دیدم چه اوضاعی است،زینبین یه طرف،حسن و حسین یه طرف،یه طرف هم
امیرالمؤمنین سرتاپا خونیِ و سر تا پا خاکی…تا چشمش تو چشم سلمان افتاد همیدیگر رو
بغل کردن،سلمان دیدی چه خاکی به سرم شد،دیدی فاطمه ام رو ازم گرفتن…همه بگید:یازهرا
…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.