عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

متن و صوت روضه شب هشتم محرم، علی اکبر علیه السلام-علی اصغر آرزومند

    دانلود روضه

ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین

فقط من و شما نیستیم میگیم حسین،هر وقت میگی حسین اگه اسم بچه خودت هم باشه،حضرت زهرا سلام الله علیها از عرش صدا میزنه:اگه بچه خودت رو صدا میزنی،خدا برات حفظش کنه، اما  اگه حسین مرا میگویی ،بدونید با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.

ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین

یک نگه کردی و مارا مبتلا کردی حسین

حاجت دنیایی و عقبایی مارا که هیچ

حاجت پیغمبران را هم روا کردی حسین

خون تو خون خدا خون نبی خون همه

تو تمام دهر را صاحب عزا کردی حسین

حسین…. میگه شام عاشورا بود،از بنی اسد میگه من اومدم دیدم دور و بر گودال صدای هم همه ای میاد،اومدم جلو دید این وحوش و حیوانها همه که متضاد هم هستند،این پوزه هاشون رو زمین گذاشتند،دور بدن حسین دارند ناله میزنند،های حسین…

گرنبودی باب توبه تا قیامت بسته بود

باب رحمت را بروی ما تو واکردی حسین

نان شبهه حب دنیا باعث قتل تو شد

تا بماند اصل دین خود را فدا کردی حسین

یاد دادی وقت فتنه جان نثاری واجب است

این چنین حق را زباطلها جدا کردی حسین

دشمنت هم دست خالی از کنارت برنگشت

تو کرم اندازه ی لطف خدا کردی حسین

با لب خشکیده ات زیر فشار چکمه ها

مادرت شاهد بُوَد مارا دعا کردی حسین

حسین جان،شب علی اکبره،این جوونها اومدند برای علی اکبرت گریه کنند،یه سری با مادرت به ما بزن،دلت میاد مارو محل نذاری آقا،دلت میاد مارو تنها بذاری،بیا با ما برا علی اکبرت ناله بزن،آی شهدا شما هم بیایید اربابمون رو هم بیارید،گفت:خواب دیدم یکی از شهدارو،از اون ور چه خبر ،گفت:بذار برات یه خاطره بگم،یه روز با همه ی شهدا با ابی عبدالله اومدیم شلمچه،ابی عبدالله نشست شهدا دونه دونه ماجرای شهادتشون رو میگفتند،ابی عبدالله اینقده گریه کرد،اشک از محاسن مبارک جاری شد،میریخت رو خاک شلمچه . “بی خود نیست هرکی میره شلمچه عوض میشه”میگه کار بجایی رسید یکی از بچه ها گفت: بسه آقارو اذیت نکنیم،فرمود:نه بذار بگن،میگه :یکی صدا زد حسین جان دوستان ما که توی دنیا موندند در عذابند و نارحتند،ابی عبدالله فرمود:اینها باقی مانده شهدای ما هستند،به علی اکبرم گفتم بدون اینها به بهشت نیا.

اومد توی مدینه،رفت توی مسجدالنبی بعد رحلت پیغمبر،صدا زد من میخواهم پیغمبری که به او ایمان آوردم ببینم،سلمان توی مسجد بود،گفت:ای مرد ،پیغمبر از دنیا رفته،خیلی وقته، گفت:من باید ببینمش،گریه کرد،سلمان دید چیکار کنه آوردش خونه ی ابی عبدالله،فرمود:بشین، چی شده؟ گفت:من میخواهم پیغمبر رو ببینم،یه وقت ابی عبدالله فرمود:علی اکبرم،هنوز سن و سالی نداره،اومد،آقا فرمود:ای مرد این بچه رو که میبینی خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً همه چیزش شبیهه جدم پیغمبره،مرد خوشحال شد گریه کرد،چقدر زیبا بوده پیغمبر،ابی عبدالله از فرصت استفاده کرد،فرمود ای مرد،این بچه رو که میبینی اگر بدونی قرار است یه خاری به پاش بره چه میکنی؟گفت: خدا اون خار و توی چشم من بزنه،به این بچه آسیب نزنه،فرمود ای مرد نیستی ببینی یه روزی میآد بدنش رو تیر باران میکنند.حسین…مراجع میفرمایند:خواندن مقتل هیچ عیبی ندارد،فقط باید مکان و مُستمع آماده باشند،یعنی روضه حروم نشه.

ای تجلی صفات همه ی برترها

چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها

قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای

آی، پدرهای شهدا چی کشیدند؟

قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای

پدری دردسرش نیست کم از مادرها

پسرم میروی اما پدری هم داری

نظری گاه بینداز به پشت سرها

میگه یه سید جلیل القدری توی نجف بود،از خدا خواست داغ علی اکبر رو بفهمه،خدا بهش یه پسر داد اسمش رو هم علی اکبر گذاشت،هجده ساله که شد جوونش تب کرد،سه روز میگه بابا بالا سرش نشست،(پدر خیلی دوست داره پسر رو ببوسه،اما نمیتونه،مگه اینکه مریض بشه،یا بی هوش بشه،یا خواب باشه میاد بوسه میکنه میره،پدر نفرین نمیکنه اما اگر نفرین کنه،نفرینش کاریه،باباتون رو پاش رو تو رو خدا ببوسید،هر کی هست بابات)میگه سه روز بابا بالا سر جوونش نشست،اما آخرش جوونش مرد،میگه:هر وقت سید رو می دیدیم خمیده راه میرفت… میگه تو مجلس یزید ،یزید اهانت که میکرد بماند،یزید گفت:حسین چقدر پیر شدی،یکی صدا زد من حسین رو دیده بودم اینقده سر و روش سفید نبود، یکی از لشکری ها گفت: آری درست میگی ،اما وقتی اومد کنار بدن علی اکبرش،وقتی بلند شد دیدیم هم زانوهاش خمیده شده،هم موهاش سفید شده،حضرت رقیه هم موهاش تو سه سالگی سفید شد،دکترها میدونند کسی که یه وحشت آنی بهش برسه تمومه،اثر میذاره، حالا بهتر شعر رو میفهمی:

قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای

پدری دردسرش نیست کم از مادرها

پسرم میروی اما پدری هم داری

نظری گاه بینداز به پشت سرها

سرراهت یک تُک پا خیمه برو

شاید آرام بگیرد کمی خواهرها

اومد توی خیمه شروع کردند موهاش رو شونه زدن،زنها یه حرفی بهش زدن جیگر میسوزونه،هنوز عباس زنده است،به علی اکبر میگفتند ستون خیمه ها، گفتند:علی اِرحَم غُربَتنا،به غریبی ما زنها رحم کن،فرمود:رهایم کنید مگه صدای غربت بابامو نمیشنوید.

مادرت نیست اگرمادر سقا هم نیست

عمه ات هست به جای همه مادرها

حال که آب ندارم برای لب تو

 بهتر این است که غارت شود انگشترها

آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها

آن چنان کُند نگشته لب خنجرها

اومد کنار بدن صدا زد:

چه کنم باتو و این ریخت وپاشی که شده

چه کنم با تو و با بردن این پیکرها

آیه ات پخش شده آینه ات پخش شده

علی اکبرمن شده علی اکبرها

گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم

برزمین باز بماند طرف دیگرها

حسین…..

اومد جلوی لشکر به زبان حال فرمود: من نبودم تو کوچه های مدینه مادرم زهرا رو زدند،امروز دماری از روزگارتون در میآورم،خیلی هارو به درک فرستاد،مرد میخواد جلوی علی اکبر بایسته،ابی عبدالله بالای یه بلندی ایستاد،اینقدر علی اکبر خوب میجنگید پشت سرش کسی نمیتوانست قرار بگیره،هر کی می اومد سر راهش می افتاد،نعره ی حیدری می زد،عباس هم داره نگاه میکنه،آخه استاد رزم علی اکبره،برگشت بابا: یا اَبَتِ اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ قَدْ اَجْهَدَنی. ای پدر تشنگی مرا حتما خواهد کشت و سنگینی آهن مرا بسیار در سختی و رنج قرار داده،عین روایت و مقتل اینه، اما یه وجه دیگه اش اینه،چون زره ،زره پیغمبره،اون سنگینی بار رسالت رو حس میکنه،آمد پیش آقا ابی عبدالله، چون می دونید ،حضرت زهرا سلام الله علیها شش ماه تب کرد،به حسین یه قطره شیر نتونست بده،شیخ شوشتری ،شیخ قمی هم نوشتند:پیغمبر می اومد  با دو انگشت میگذاشت در کام حسین، روایت داره به رود شیری در عرش وصل بوده،پیغمبر حسین رو شیر میداد،شیر بهشتی،لذا این ذائقه ی حسین پیغمبری است،اینکه ابی عبدالله به علی اکبر فرمود:زبانت رو نزدیک بیاور در دهان من بگذار. میخواست ذائقه ی پیغمبر رو یه بار دیگه بچشه،تا زبان در دهان بابا گذاشت خجالت کشید،دید باباش از خودش تشنه تره،حسین……..دیگه حرف نزد رفت، اما میدونه باباش عاشقشه،اینقده راه رفت تا از دید حسین دور شد،بعد سوار مرکب شد،دیگه علی رفت که بره،زد تو دل لشکر،گفتند حریف این یل کسی نمی شود، محاصره اش کنیم،ره  باز کنید،مُرّهِ بن مُنْقَذْ لعنه الله علیه گفت:گناه عرب به گردن من الان داغ این جوون رو به دل باباش میذارم،اومد از پشت یه نیزه زد تو پهلوی علی اکبر،تا نیزه رو زد،آقا افتاد رو اسب،کلاه خود از سرش افتاد،یه نامردی شمشیر به فرق مبارک زد، یکی تیر به گلوش زد،خون سر علی ریخت رو صورت اسب،لشکر فهمید دیگه علی کاری نمیتونه بکنه،ابی عبدالله فهمید لشکر داره آرایشش عوض میشه،دارن راه باز میکنن،نیزه ها بود بالا میرفت،هرچی شمشیر میزنن از رو اسب نمی افته،پا به رکابه،مرد جنگیه،چند تا نیزه دار اومدند جلو،صداش بلند شد،اَبَتا..حسین….،ابی عبدالله اومد کنار بدن،دید فرق شکسته،بدن ارباً اربا شده،صورت رو صورتش گذاشت، یه وقت دید صدای علی میآد، کدوم علی؟صدای علی از حلقوم زینب میآد، اَخا،برادرم،به جان مادرم پاشو،کاری شد تا ابی عبدالله فهمید زینب اومده، اباشو رو زینب انداخت، یعنی لشکر نبینه، های حسین…………

بابُ الحرم” پایگاه متن روضه و اشعارمذهبی”ویژه مداحان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.