عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

متن روضه حضرت عباس علیه السلام-حاج محمد رضا طاهری

 چه خبره امروز حرم عباس،آه نکشی،بخدا قسم همین که دلت هوای اونجا میکنه،اشکت جاری میشه،محاله اسمت رو جزو زائرها ننویسند،محاله،این پیرهن ها این شالها نشونه ی اینه که ما در خونتیم.گفت:تو تبریز دو تا لااُبالی بودن،اومدن تو مجلس ،شب تاسوعاست،سینه زنها سینه میزدن،این دو تا هم اومده بودن،تو حسینیه،فقط مسخره میکردن و میخندیدن،سینه زن سینه میزد مسخره میکرد،بلند گریه میکرد،مسخرش میکرد،میون دار رو مسخره میکرد،مداح رو مسخره میکرد،اومدن برن،دم در پاشون خورد به استکان نعلبکی های روضه امام حسین،برداشت از زمین،برد تا دم چایخونه گذاشت و رفت،شب یکی از این دو نفر دید،درخونشون رو دارن محکم میزنن،اومد در رو باز کرد،دید رفیقشه،دار زار زار گریه میکنه و ناله میزنه،گفت:چی شده؟گفت:من یه خوابی دیدم،اون یکی هم گفت:اتفاقاً منم دیشب یه خوابی دیدم،تعریف کردن دیدن هر دو یه خوابی دیدن،گفت:خواب دیدم آقا ابی عبدالله ایستاده ،کنارش قمر بنی هاشم،مؤدب سر به زیر انداخته،حسین سئوال کرد عباسم،امروز اسم همه ی عزادارامون رو نوشتی؟بله آقا جان،لیست رو گرفت،ابی عبدالله نگاه کرد،همه رو دید،گفت:داداش اسم دو نفر رو  یادت رفته بنویسی،میگه آقا قمر بنی هاشم سرش رو پایین انداخت،گفت:آقاجان،سیدی و مولای،اینها اومدن سینه زن ها رو مسخره میکردن،فرمود:آره عزیز دلم،اما گردن من حسین حق دارن،دو سه تا از استکان نعلبکی های رو جابجا کردن،حسین همین هم ندیده نمیگیره عباسم.(اگه ناله ات جا بمونه،ضرر کردی،اگه اشکت جاری نشه خجالت زده میشی،روز عباسه)این بچه ها فردا شب اومدن،تو حسینیه لباس عزا پوشیدن،وارد شدن،پیرغلامی است رئیس اون حسینیه،تا دید اینها وارد شدن،یه عده اومدن جلوشون رو بگیرن،گفت:نه اینجا عزاخونه ی امام حسینه،به کسی ربطی نداره،اینها اومدن دم در ،هر دو گریان،گفتن نه ما امروز اومدیم نوکری کنیم به ما بگید ما کجا باید خدمت کنیم،دیگه می خوایم حلقه گوش بشیم در این خونه،حالا آماده ای بسم الله:

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

داغ ،داغ سنگینیه،کنار بدن علی اکبر،ناله ها زد ابی عبدالله،زانوش خم شد،اما این عبارات فقط برا،روضه ی عباس اومده، بان الانکسار فى وجه الحسین،سریع شکسته شد ابی عبدالله،فبکاء،بکاءً شدیدا،بلند بلند کنار بدن عباس داره ناله میزن و گریه میکنه،دشمنم خوب همراهی کرد،همچین که صدا ناله اش بلند شد،گفتند ببینید چی میگه،فنادا وا اخا وا عباسا،الان انکسر ظهری،همه شروع کردن هلهله کردن،امروز باید صدات غالب بشه،صدا هلهله ها رو حسین نشنوه،

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هرچه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

اونهایی که رفتن عرفات میدونن،جبل الرحمه یک کوه بزرگی است میرن روی این کوه می ایستند،کوهی بود پشت حسین،لذا هنوز ابی عبدالله زنده است،اما تا عباس رو زمین افتاد،حسین کنارش نشست،یکی داد میزد،هرکی میخواد بره سمت خیمه ها، علمدار رو زمین افتاد،پناه خیمه ها رو زمین افتاد،

نسیت کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم اباالفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیغ به بال تو خورد بر پر من رفت

بس که بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبردار شد که لشکر من رفت

طفل رضیع من را رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

غیرتی ها کجا نشستن

خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

وای اباالفضل رفت،معجر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه زینب

گفتم پیش همین خیمه باش مادر من رفت

دل نگران نباش،مادرم سرش رو دامن گرفت،با این بیت چیکار میکنی من نمی دونم.

عباس رفتی و با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوش های دختر من رفت

تن زهرا هم از افتادن تو میلرزد

چه رسد دخترکی که تو پناهش بودی

نشست کنار بدن،گفت داداش تا حالا بچه های من راحت میخوابیدن،خواب به چشم دشمن ها نمیومد،میگفتن عباس هست،رشادتش زبانزد بود،یه حرفی میشنوی،چهار هزار تیرانداز،کنار شریعه،محاصره بکنن،اونهایی که تو هشت سال دفاع مقدس بودن،میفهمن یعنی چی،تو محاصره ی دشمن،یک نفر به تنهایی بره،به دل دشمن بزنه،ترسی از کسی نداره،یه تنه به دل دشمن زد،چهار هزار تیر انداز شما حساب بکنید،اینها همه زُبده بودن آورده بودن کنار شریعه ی فرات،اگه از این چهار هزار تیرها،فقط ده درصد بخوره،بعد میفهمی که روایت،تشبیه کردن به کالقنفذ،یعنی مثل جوجه تیغی،تمام بدن پر از تیر،مرحوم آیت الله شوشتری آورده:این همه تیر به بدن باشه،دست هم در بدن نداشته باشی،عمود آهن به فرقت بزنن،وقتی رو زمین بیوفتی،همه ی این تیرها به بدن میرن،ای وای،ای وای،ابی عبدالله میدونه سر نازنین خودش رو زودتر میبرن،گفت:

جان حسین باش روی نیزه مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

هرکاری کردن این سر دیگه رو نیزه وانایستاد،اما اگه سر عباس رو نیزه نباشه،اینها شکست خورده ان،میگن،عباس کو؟سر رو ،روی نیزه بستن،خیلی از روایات نوشتن،گفت:داداش آخرین لحظات دو تا خواهش ازت دارم،اول اینکه من رو نبر سمت خیمه ها،من از بچه هات خجالت میکشم،یه خواهش دیگه حسین جان،حسین جان هنوز یه چشمم میبینه،اما خون رو چشمم رو گرفته،دست ندارم خونها رو پاک کنم،تو خونها رو پاک کن،یه بار دیگه روی قشنگت رو ببینم،ابی عبدالله خونها رو از چشم عباس گرفت،عباس پشیمون شد از این خواسته اش،دید داداش نشسته داره زار زار گریه میکنه،به پهنه ی صورت داره اشک میریزه،گفت:چرا داری گریه میکنی،گریه نکنم عباس،داداش خوبی مثل تو رو دارم از دست میدم،همه ی لشکرم داره از دستم میره،ابی عبدالله نگاه کرد دید از گوشه ی چشم عباس،داره اشک میآد،داداش تو چرا داری گریه میکنی،تو الان مهمون مادرمی،الان مهمون بابام میشی،یه حرفی زده آخر وفاداری عباسه،گفت:راست میگی داداش،من دارم مهمون مادرت میشم،اما میبینم این لحظه ی اخر،اومدی بالا سرم،سرم رو  دامن گرفتی،حسین،ساعات دیگه کی می خواد سر تو رو  از رو خاک برداره.می خوام بگیم عباس رفتی،نبودی ببینی،بیچاره زینب،از بالای تل داره نگاه میکنه،نه، کسی نبود سر رو روی دامن بگیره،وشمر جالسٌ علی صدرالحسین، حسین……….

 منبع: کتاب گودال سرخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.